نامه ای به روح الله

  • خانه
  • تماس  
  • ورود 

روح الله، امیدت را نا امید نمی کنم...

31 مرداد 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

به نام خدا
روح الله، امیدت را نا امید نمی کنم…
خیلی شلوغ بود، چادر مادرم را گرفته بودم. مادرم مدام گوشزد می کرد، چادرم را رها نکن، گم می شوی. همه گریه می کردند، یکی بر سرش می زد، دیگری بر سینه. دسته های عزاداری می آمدند و می رفتند. سنّ زیادی نداشتم، امّا از دیدن گریه گریه ی پدر و مادرم، گریه می کردم. آن موقع خوب نمی دانسنم که پدر و مادر برای چه کسی گریه می کنند همین را یادم هست که چندین بار، چادر مادرم را تکان دادم و پرسیدم، مادرجان، این آقا چه کسی است که هکه برایش گریه می کنند؟ مادرم گفت: او پدر همه ی ما بود و حالا ازبین ما رفته، او امام ما بود، او همه کس ما بود و …
آن موقع تو را خوب نشناختم. وقتی بزرگتر شدم و به مدرسه رفتم، هر کتابی را که باز می کردم، بعد از صفحه ی بسم الله الرحمن الرحیم، عکس زیبای تو را به همراه یک پیام دلنشین می دیدم.
یکی از گفته هایت را خوب به خاطر دارم، که فرموده بودی، امید من به شما دبستانی هاست. شاید آن موقع خوب مفهوم این جمله را درک نمی کردم، ولی حالا بزرگ شده ام و پیشرفت های هسته ای، پزشکی، اقتصادی و… در کشورم به دست همان بچّه های دبستانی می بینم و شهد شیرین کلامت در عمق جانم می نشیند. من مصطفای دبستانیِ تو «شهید مصطفی احمدی روشن» را دیدم، که پیرو کلامت، برای خود مردی از تبار آسمانیان شد. او خالصانه برای اعتلای نام و یاد کشورش گام برداشت، امّا چشمانی فرصت طلب، تاب دیدن او و مردانی از جنس او «همه ی دانشمندان هسته ای»را نداشتند، و برای رفع ترس خود، آنان را به شهادت رساندند.
به یاد دارم که فرموده بودی، پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد. من که شما را ندیده بودم، ولی امروز حامیِ جانشین شما هستم، کسی که شما در موقعیّت های متفاوت، او را آ سیّد علی آقا خطاب فرموده و به شایستگی اشان اذعان نموده بودید و در اَزمان مختلف «فتنه ی تیر 78 و فتنه ی تیر88 » ، نسبت به گفته اتان، اعتقادی راسخ پیدا کردم.
در خاطرم هست، گفته ی پیشوایم، امام خامنه ای که فرمودند: یاد و خاطره ی امام خمینی در هیچ کجای جهان شناخته شده نیست، یعنی چه. تداوم جرقه های حرکت شما بود، که اکنون شاهد بیداری اسلامی در کشورهای منطقه هستیم.
امام خوبم، تو را ندیدم ولی سعی می کنم گفته هایت را به گوش جان بسپارم. روح الله امیدت را نا امید نمی کنم.


تهیه و تنظیم : زهرا احمدی

 3 نظر

باباي آسمونی ( حضرت روح الله خمینی)

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


از زمان کودکیم، یعنی از آن زمان که خود را شناختم، عکس زیبایی روي تاقچه اتاق بابایم بود. همیشه از خود می پرسیدم که او کیست؟ عکس پدر بزرگم که نبود، با خود می گفتم او کیست که پدرم گاه گاهی روبه روي آن عکس می ایستاد و گاهی می خندد و تبسم می کند و بعد به یکباره اشکاز گوشه چشمانش جاري می شود. نمی دانستم که او کیست؟ چندین بار از بابا پرسیدم که او کیست؟
بابا می گفت: او امام ما بود. او ناجی و باباي آسمانی بود. به بابام می گفتم آخه باباجون، اون الآن کجاست؟ بابا با قطره هاي اشکی که از چشمانش جاري بود می گفت: او الآن پیش محبوبش، تو آسموناست. اون موقع به عمق حرفاي بابا پی نمی بردم. خودمم وقتی به اون عکس نگاه می کردم نمی دونم چرا حس خوبی بهم دست می داد.
کنار او عکس یک تابلوي شعري بود که ابیاتی درباره امام نوشته شده بود. من همیشه دوست داشتم بدونم امام کی بود. هر چی بزرگ و بزرگتر می شوم و عکس اون مرد آسمونی رو توي کتاب هاي درسی مون می دیدم و مطلب هاي زیرشون رو می خوندم بیش تر با شخصیت و
سکنات اون آقا آشنا می شدم. وقتی که یادم می اومد که بابا بهم می گفت: او باباي آسمونی ماست، اون موقع بود که تازه فهمیدم اون باباي آسمونی کیه؟
روح الله خمینی ناجی ما بود. اون کسی بود که رهبر عاشقان بی نام و نشان بود.
وقتی گلزار شده می ر فتم روي قطعه شهداي گمنام رو نگاه می کردم می دیدم نوشته شهید گمنام… فرزند روح الله! با خودم می گفتم آخه مگه اونا گمنام نیستند؟ پس روح الله کیه؟ حالا که بزرگش دم فهمیدم روح الله باباي مهربون اونا و ماست.
باباي آسمونی، حالا وقتی به اتاق بابا میرم و اون عکس رو می بینم، منم مثل بابا بعد از تبسمی از گوشه چشمام به یکباره اشکجاري می شه. حالا دلیلش رو می دونم. دوست داشتم اون زمان بودم تا باباي مهربون رو ببینم. با قلمی لبالب از عشق براش نامه می نوشتم. درد دلم، غم بی پدریم و از این که دیگه غصه نمی خورم و میگم من با بودن اون دیگه بابا دارم.
ولی هر وقت 14 خرداد میشه دوباره عزادار می شیم. با خودم میگم باباي آسمونی مون رفت ولی سید علی رو برامون یادگار گذاشت…
حالا با نگاه به عکس اون یاد باباي آسمونی می افتم و تبسمی شیرین بر لب می شینه و از خدا می خوام که ما رو همیشه رهرو راه اون قرار بده و اون رو همیشه از ما راضی نگه داره.
وقتی سید علی از ما راضی باشه، باباي مهربون و آسمونی هم با تبسمی از بالا و از آسمونا به ما نگاه می کنه و از ما راضیه. پس رهرو راه او بودیم و هستیم و خواهیم بود.
انشاءالله…

 

زهرا فقیه
مدرسه علمیه فاطمیه (سلام الله علیها) خورموج

 نظر دهید »

اشک غریبانه

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ


دلم سخت گرفته بود. از اعماق وجودم اشک می ریختم. صداي قلبم را احساس می کردم.
سرخی چشمانم و گرمی اشکهایم که بر گونه هایم سرازیر بود. بغض غریبی هر لحظه اشکم را روانه مس یاخت. نمی دانم چرا من که او را ندیده بودم، او را نمی شناختم، پس چرا اینگونه بودم؟! روي صفحه تلویزیون صحنه بیماري امام و نماز خواندن ایشان را نشان می داد.
اشک هایم بی امان سرازیر بود. وقتی که صحنه رحلت جانگداز و شور و اندوه باري مردم را نظاره شدم. اشک هایم بیش تر و بیش تر می شد. با خود می گفتم آخر او کیست که من اینگونه ام؟ آري او روح الله خمینی بود. او کسی بود که همه او را پدر و ناجی خود می دانستند.
با رفتن او همه مردم به یکبار، یتیم شدن. او تک آموزگار حق و حقیقت بود. او رفت ولی آموزه هاي خود را جاویدان در قلوب سلیم دوستداران و محبانش به جا گذاشت. آموزه هایی از راستی و درستی از پاکی و صداقت، آموزه هایی که تا ابد ماندگار است.
حالا او را شناخته بودم و دلیل اشک هایم را می دانستم. او آسمانی بود و کهکشانی. تا زمین هست و زمان هست و ایران پا برجاست و حق و حقیقت رنگ و بویی دارد.
نام روح الله خمینی بر تارك آسمان ایران و جهان اسلام ماندگار است. او نگاهی آسمانی داشت و او مهربان عالم بود. از نسل زهرا(سلام الله علیها) و ذریه ي نبی خدا(صلی الله علیه و آله و سلم). آسمانی بود و به آسمان ها رفت ولی همیشه چشم امیدش به ماست و همیشه ما را حافظان انقلاب می دانست پس او را دوست داشتیم و داریم و خواهیم داشت و او را هیچ گاه نا امید نخواهیم کرد.
انشاء الله


زهرا فقیه
مدرسه علمیه فاطمیه (سلام الله علیها) خورموج

 نظر دهید »

نامه اي به روح ا...

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

نامه اي به روح ا…   

اين روزها بيش از روزهاي پيش به ايراني بودنم افتخار مي كنم و از اين كه عنايت و لطف الهي نصيبم شد تا در اين سرزمين عشق و ايمان زاده شوم از محضرش سپاسگزارم و سپاسگزار به خاطر ملتي كه مقتدا و مرشدي چون خميني داشت تا بتواند در برابر طاغوت زمانشا بايستد و مشت محكمي بر دهانش بكوبند و آن را سر جايش بنشاند
حال از خودم سوال مي پرسم كه آيا اين واقعه جاي بسي شكر ندارد؟
اگر خوب به لحظه لحظه هاي زندگيمان توجه كنيم متوجه مي شويم هر ثانيه اش بوي خدا را مي دهد و از آن جايي كه خداوند بنده هايش را دوست دارد و به آن ها عشق مي ورزد آن ها رابه بهترين ها نائل مي كند وحال نگاه كنيم كه چقدر در طول زندگيمان مورد بهترين ها واقع شده ايم كه متاسفانه فراموش كرده ايم خداوند ازلي و ابدي را سپاس كنيم

شكر نعمت نعمتت افزون كند               كفر نعمت از كفت بيرون كند

آري درست است ما بايد سر تعظيم در پيشگاه خداوند فرود آوريم و او را هزارن مرتبه سپاس گوييم .
سپاس كنيم كه كه سرورمان خميني را مقتداي ملت شريف ايران قرار داد و راهنماي چشم هاي خشكيده و تب دار مردم شد و با تدبير تدبرش ريشه ظلم و ستم را از بن سوزاند .
من فرزند اين ملتم .
فرزند ملتي كه پدري دلسوز و مهربان داشت هر چند كه اين فرزند ، خاطره چنداني از امامش ندارد و وجود نازنين اين پدر مهربان در اين روزها ، ميانمان بسيار خالي است و روز 14 خرداد يادآور يتيم شدن بسياري از فرزندان اين ملت است .
مي دانم ، كه هزاران نفر همچو من آرزوي شان اين بوده كه اي كاش چند سال زودتر چشم به جهان گشوده بودند تا مي توانستند رهبر خويش را بهتر و بيشتر درك كنند و از وجود با بركتش مفيوض مي شدند .
چقدر جايش در ميانمان خالي است .
با فريادي پر خروش فرياد سر مي آورم كه آري شما بوديد كه باعث افتخار جهان و جهانيان شديد و تنها شما بوديد كه به احكام الهي و ديني جامه ي عمل پوشانديد ، دست پروردگار قادر و مهربان همراه با علم و بصيرت شما باعث نجات جامعه ي بشري اسلام شد و من و تمام كساني كه با سرافرازي زندگي سراسر آرامي داريم ، مديون شما و شهدا هستنيم .و از خدادند سبحان خواستاريم كه بتوانيم حقتان را به خوبي ادا كنيم .
اي پدر مهربان و دلسوز ، كه همچنان دست  لطف و رحمت شما بر سر فرزندان اين وادي هميشه سبز قرار دارد ، دستهايت را ميبوسم و جاي ِ پاي قدم هايتان را بوسه باران مي كنم
فرزندي از فرزندان اين ملت


>سميه صايغ    :    طلبه حوزه علميه مكتب الزهرا(س)يزد

 نظر دهید »

من خراباتی ام از من سخن یار مخواه

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • بی بهانه ها !
من خراباتی ام از من سخن یار مخواه        گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه

مرا قلمی است ضعیف و ناپخته ٬ لیک این چند خط اجابت دعوت دوستان عزیزم در سامانه حوزه های علمیه در طرح “نامه ای به روح الله” است . باشد که رستگار شویم !


بچه که بودم ٬ مادرم این عکس امام را قاب کرده بود و زده بود روی دیوار خانه !


نماد محبت بود برایم !


بچه های اوایل دهه شصت کودکی هایشان با امام بود ! گاهی مثل این عکس مهربانی اش را می دیدیم و گاهی در تلویزیون سخنرانی های کوبنده شان را .گاهی شوق و ذوق مردم را که امام دستشان را برایشان بلند میکردند ( و من چقدر عاشق آن صحنه هایی هستم که امام دستشان را برای مردم بلند میکردند )٬ گاهی گریه هایشان را وقتی که مرحوم فلسفی در جماران برایشان روضه می خواند !


روزهایی هم بود که با تمام کودکی مان منتظر می نشستیم جلوی تلویزیون ٬ امام را نشان میداد در بیمارستان ! سِرُم به دست که به سختی وضو میگرفتند و نماز و قرآن می خواندند . در همان دوران کودکی هم برایم عجیب بود که امام با آن حالش روی تخت بیمارستان هم ” کتاب ” دستشان بود و مطالعه میکردند .


گاهی هم از تلویزیون “امن یجیب” پخش میشد ! مبهوت نوای قرآنی امن یجب میشدیم و در دنیای کودکانه مان برای سلامتی امام دعا میکردیم !


مدتی بود که همه ؛پیر و جوان و کودک اخبار مربوط به سلامتی امام را دنبال میکردند . یک روز صبح زود مادرم تلویزیون را روشن کرد ٬ صدای گوینده اخبار ( آقای حیاتی ) با بغض گفت : روح خدا به خدا پیوست !!!


ما بچه های اوایل دهه شصت روزی را دیدیم که وسط مصلای تهران ( که آن روزها بیابانی بیش نبود) امام را در یخچالی گذاشته بودند ٬ پارچه ای سبز رویش کشیده بودند و عمامه مشکی اش را روی سینه اش قرار داده بودند !


چند روز را در مصلا همراه خانواده مان با امام بودیم ! شمع روشن میکردیم و به صوت قرآن پدر و گریه های مادرمان گوش میدادیم .


مادرم در جواب سوال های پی در پی و کودکانه من راجع به امام فقط میگفت : امام خوابیده !


دوران کودکی ما بچه های اوایل دهه شصت با بچه های این روزها فرق داشت .خیلی هم !


دوران جوانی مان هم فرق دارد !


حالا جوانان امروز (بچه های اوایل دهه شصت) لحظات دلتنگی شان در مرقد امام میگذرد و گلزار شهدا …


خدایش بیامرزد …


من خراباتـــــی ام از من سخن یار مخواه / گنگم از گنگ پریشان شده گفتار مخواه


من که با کوری و مهجوری خود سر گرمم / از چنین کور تو بینایی و دیدار مخـــــــواه


چشــــم بیمار تو بیمار نموده ســـــت مرا /غیر هـذیان سخنی از من بیــمار مخواه


با قلنـــــدر منشین گر که نشستی هرگز / حکمت و فلسفه و آیه و اخبار مخـــــــواه


مستم از باده ی عشق ِ تو و از مست چنین /پند مردان جهان دیده و هشیار مخــواه
 1 نظر

غروب آفتاب

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
91/03/03 • Email: mina_k@yahoo.com •

غروب آفتاب
ندا آمد خمینی گشته بیمار
ازاین دنیای فانی گشته بیزار
ند ا آمد که مشغول دعا شو
به هر جایی توسل بر خدا شو
درون مسجد وگلزار و خانه
به پا شدهم دعا هم آه وناله
خداوندا ، خداوندا ، خدایا
نگهدارش امام ویارما را
سپیده زد برآن شام غریبان
سحرگاهی که بدترشد زشامان
ندا آمد که چون ما از خداییم
بسویش هر زمان باید برانیم
که چون روح خداهم ازخدا بود
بسوی حق شتابان تر زما بود
که روح حق به حق پیوست مردم
دگر بار سفربربست مردم
خداوندا چه می گوید منادی
ندایی پر زغم دارد منادی
چوگفتار منادی را شنودیم
ازآن پس ناله ای دیگرسرودیم
اگرشب با امیدی زار بودیم
که اکنون درفراق یار بودیم
تمام شهر یکباره عزا شد
عزا بهر علمدار خدا شد
همه برسرزنان سوی جماران
خداوندا چه شد یارغریبان
جماران کو امام و رهبر ما
چه شد روح خدا پیر ره ما
مصلی وعدگاه عاشقان شد
مصلی پر زنای بی کسان شد
وضوکردند با خون دل خویش
همه بهر نماز رهبرخوی
کشیدندش همه با اشک دیده
که او بارغم امت کشیده
ببرد ندش بسوی وعدگاهش
بسوی خاک پاک لاله هایش
پدر آن سان که جان برحق سپردی
منم عهدی به جانانم سپردم
که دائم ره رو راه تو باشم
مبلغ بهر اسلام توباشم

طیبه کاملی خوزانی
 1 نظر

سلام بر روح خدا

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • سیمای آفتاب
زینب قاسمی

سلام بر روح خدا

ای کسی که شیفته امام زمانت بودی که از بچگی خود را ساختی سپس جامعه را ساختی وزمینه سازی کردی بر آمدنش چشم به راه ماندی ای کسی که همه دنیا از تو عبرت می گیرند چه کردی با خود وجامعه ی خود من آن دختری ام که برای خودسازی خود وارد حوزه شدم هنوز موفق نشدم .چه کنم پدر دست گیری کن تو به آنچه می خواستی رسیدی وخیلی ها را هم که می خواستند برسند رساندی تو می خواستی به کمال برسی وبه خدا بپوندی که پیوستی از وصیت نامه ات فهمیدم که نوشته بودی با دلی آرام می روم چون می دانستی زمان ظهور برمی گردی حتما آقا را دیدی این را بهت گفته است.
پدر دستگیری کن که من هم بتوانم حداقل خود را بسازم وتهذیب نفس کنم می دانی که نفسم آلوده شده دلم سخت شده،هیچ عملی ندارم و آنقدر گناهانم زیاد شده که دیگر وقت باخدا بودن را پیدا نمی کنم.
هرچه بیشتر می دوم دیرتر می رسم برکت از زمان وزندگی ام رفته نمی دانم چه کردی که آرامش یافتی شاید هم می دانم ونمیتوانم عمل کنم،تو آنقدر آبرو پیش خدا داری که بتوانی دست من گنه کار ،روسیاه را بگیری ودر راه آوری همراه فرزندانت در آغوش گیری وهدایتم کنی تو می توانی من می دانم.
منتظر دست گیری ات می مانم
جا مانده از انقلاب وشهادت
 نظر دهید »

سلام رهبر عزيزم

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • مدرسه علميه الزهراء هنديجان
سلام رهبر عزيزم آقاي مهربونم دلم براي حرفهاي دلنشين شما خيلي تنگ شده. سيد مهربان چه زيبا با اهريمن نبرد نمودي وبا تجاوز دشمن سنگدل مخالف وناراضي بودي.آقاي مهربان هنوز هم آواي جانفزاي شما در ميان كوچه پس كوچه هاي عشق طنين انداز شده اي مهربان ياد روزهاي حضور يار به خير آقاجان سيد روح الله عزيز دلم اي مهربان هنوز هم عطر وبوي سجاده زيبا ونگاه مهربان شما در لابه لاي عشق هويداست اي پدر مهربان اي باغبان لاله هاي سفركرده اي اي مهاجر ديار نوراني واژه صبر واستقامت شما را دوست مي داريم يلدش به خير لحظه اي كه لاله هاي عشق باشما بيعت وياري نمودي وبا گوش به فرمان امر شما به مقابله با اهريمن شتافتند اي سيد مهربان اي باغبان نمي خواستي بيگانگان حصار لاله ها راغارت نمايند ولاله ها را به خون كشاننند.
 1 نظر

ای کاش شما را به یاد می آوردم

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • مدرسه علمیه حضرت زینب (سلام ا. علیها) یزد
باسمه تعالی
اماما ! ای کاش شما را به یاد می آوردم. هرگاه کلامتان رامی شنوم، حسرتم دو چندان می شود . کودکی بیش نبودم که شما رفتید. پدرم با اشتیاق از شما سخن می گوید ؛ از جذبه نگاهتان و شیرینی کلامتان. یکی از مسن ترها می گفت اگرامام نمی آمد معلوم نبود با اسلام چه می کردند؟
در آن سالهای آخر فقط نام دین مانده بود. آه ! قرآن چقدر مهجور شده بود. می خواستند نام امام حسین علیه السّلام را محو کنند، تا هیچ کس به پیروی از ایشان قیام نکند. بی خبر از این که مردی از سلاله زهرا آمد! قیام کرد و ریشه ظلم را بر انداخت؛ آری؛ شما آمدی واسلام را زنده کردی ؛ نام اسلام در سراسر دنیا پیچید. ایران در جهان سربلند شد و افتخارات زیادی به دست آورد.
اما شما رفتی ! رفتی وفرزندانت را تنها گذاشتی. فرزندانت برای سربلندی اسلام و ایران چه زحمت ها کشیدند! چه خون ها دادند! گفتند: نباید امام و قیامش فراموش شوند .
ما هم قول می دهیم؛ قول می دهیم ، همیشه پیرو شما باشیم ، تا زنده ایم فرمانبردار نائبتان سید علی خامنه ای باشیم .شما هم برایمان دعا کنید ؛ برای پیروزی اسلام و ایران و سلامتی رهبرمان دعا کنید. دعا کنید مورد توجه امام زمانمان قرار گیریم وایشان از ما راضی باشند.
اکرم مرادی کلاس امام خمینی (ره)
مدرسه علمیه حضرت زینب(سلام الله علیها)
 نظر دهید »

رویای صادقه

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • بی بهانه ها !
از همان روزهای شلوغی که وسطش آدم چرتش میگیرد ونمیداند خودش را بکدام دیفال بکوباند تا خوابش بپرد …

همان راه همیشگی ای که حوصله ام را سر می برد یکنواختی و البته شلوغی اش . اینبار برعکس همیشه مترو خلوت بود . نشستم روی صندلی کنار شیشه که تکیه بدهم به شیشه و تا خانه بخوام . سمت راستم خانمی مشغول گوش دادن موسیقی بود . از همان موسیقی خفن ها که صدای توپس توپسش از هندزفری میزنه بیرون و عینه هو گوشت کوب می خوره هی توی ملاج آدم ! اون هم من که باید همه جا ساکت باشه تا خوابم ببره .

روبروم هم یکی از اون خانم های متشخصی که احتمالا توی آژانس هواپیمایی کار میکنن . این رو از روی چین های طلایی روی مقنعه ش می فهمم . روی مقنعه ش پر از چینه . چشم هام خیره میشه به مقنعه ش و سعی میکنم چین های مقنعه ش رو بشمارم تا خوابم ببره ..

کم کم صدای مسخره ای که هر چند دقیقه یکبار اعلام میکنه : ” ایستگاه بعد …” آرام می شود …


هوا گرم است . ماشین گیر نمی آید . سمت چپ را که مستقیم بروم می رسم به قطعه شهدا . سمت راست هم حرم امام است . چند وقت است به حرم سر نزده ام . پاهایم مرا می برند به سمت راست . حدود 600 متر تا حرم راه است . پرچم ایران نصب کرده اند کنار پیاده رو . صدای نوار ” ممد نبودی ” می آید . بوی اسپند پیچیده در هوا . ایستگاه صلواتی شربت آبلیمو میدهد . خیلی خنک است . جگرم حال می آید .

روبروی حرم می رسم . صحن حاج آقا مصطفی است گمان میکنم . جلوی در ورودی شلوغ است . زیارت عاشورا می خوانند .. صدایش را می شنوم . فراز آخر زیارت عاشوراست . می گوید : به نیابت همه شهدا و امام شهدا ” السلام علی الحسین وعلی علی بن…
همان بیرون ایستاده ام . همراه با صدای بلندگو فراز آخر زیارت عاشورا را می خوانم . باران می گیرد . از همان باران های دانه ریز اما تند که در چشم به هم زدنی زمین را خیس میکنند و عطر دلنشین خاک را بلند می کنند …
لعنت به این صدای مسخره ی مترو که خوابم را چهل تیکه می کند فریاد میزند که ایستگاه پایانی قطار می باشد !
خواب امروز مرا می رساند به ایستگاه حرم مطهر .. رویای صادقه است ..
السلام علیک یا روح الله
 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس