رویای صادقه
02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
از همان روزهای شلوغی که وسطش آدم چرتش میگیرد ونمیداند خودش را بکدام دیفال بکوباند تا خوابش بپرد …
همان راه همیشگی ای که حوصله ام را سر می برد یکنواختی و البته شلوغی اش . اینبار برعکس همیشه مترو خلوت بود . نشستم روی صندلی کنار شیشه که تکیه بدهم به شیشه و تا خانه بخوام . سمت راستم خانمی مشغول گوش دادن موسیقی بود . از همان موسیقی خفن ها که صدای توپس توپسش از هندزفری میزنه بیرون و عینه هو گوشت کوب می خوره هی توی ملاج آدم ! اون هم من که باید همه جا ساکت باشه تا خوابم ببره .
روبروم هم یکی از اون خانم های متشخصی که احتمالا توی آژانس هواپیمایی کار میکنن . این رو از روی چین های طلایی روی مقنعه ش می فهمم . روی مقنعه ش پر از چینه . چشم هام خیره میشه به مقنعه ش و سعی میکنم چین های مقنعه ش رو بشمارم تا خوابم ببره ..
کم کم صدای مسخره ای که هر چند دقیقه یکبار اعلام میکنه : ” ایستگاه بعد …” آرام می شود …
هوا گرم است . ماشین گیر نمی آید . سمت چپ را که مستقیم بروم می رسم به قطعه شهدا . سمت راست هم حرم امام است . چند وقت است به حرم سر نزده ام . پاهایم مرا می برند به سمت راست . حدود 600 متر تا حرم راه است . پرچم ایران نصب کرده اند کنار پیاده رو . صدای نوار ” ممد نبودی ” می آید . بوی اسپند پیچیده در هوا . ایستگاه صلواتی شربت آبلیمو میدهد . خیلی خنک است . جگرم حال می آید .
روبروی حرم می رسم . صحن حاج آقا مصطفی است گمان میکنم . جلوی در ورودی شلوغ است . زیارت عاشورا می خوانند .. صدایش را می شنوم . فراز آخر زیارت عاشوراست . می گوید : به نیابت همه شهدا و امام شهدا ” السلام علی الحسین وعلی علی بن…
همان بیرون ایستاده ام . همراه با صدای بلندگو فراز آخر زیارت عاشورا را می خوانم . باران می گیرد . از همان باران های دانه ریز اما تند که در چشم به هم زدنی زمین را خیس میکنند و عطر دلنشین خاک را بلند می کنند …
لعنت به این صدای مسخره ی مترو که خوابم را چهل تیکه می کند فریاد میزند که ایستگاه پایانی قطار می باشد !
خواب امروز مرا می رساند به ایستگاه حرم مطهر .. رویای صادقه است ..
السلام علیک یا روح الله
همان راه همیشگی ای که حوصله ام را سر می برد یکنواختی و البته شلوغی اش . اینبار برعکس همیشه مترو خلوت بود . نشستم روی صندلی کنار شیشه که تکیه بدهم به شیشه و تا خانه بخوام . سمت راستم خانمی مشغول گوش دادن موسیقی بود . از همان موسیقی خفن ها که صدای توپس توپسش از هندزفری میزنه بیرون و عینه هو گوشت کوب می خوره هی توی ملاج آدم ! اون هم من که باید همه جا ساکت باشه تا خوابم ببره .
روبروم هم یکی از اون خانم های متشخصی که احتمالا توی آژانس هواپیمایی کار میکنن . این رو از روی چین های طلایی روی مقنعه ش می فهمم . روی مقنعه ش پر از چینه . چشم هام خیره میشه به مقنعه ش و سعی میکنم چین های مقنعه ش رو بشمارم تا خوابم ببره ..
کم کم صدای مسخره ای که هر چند دقیقه یکبار اعلام میکنه : ” ایستگاه بعد …” آرام می شود …
هوا گرم است . ماشین گیر نمی آید . سمت چپ را که مستقیم بروم می رسم به قطعه شهدا . سمت راست هم حرم امام است . چند وقت است به حرم سر نزده ام . پاهایم مرا می برند به سمت راست . حدود 600 متر تا حرم راه است . پرچم ایران نصب کرده اند کنار پیاده رو . صدای نوار ” ممد نبودی ” می آید . بوی اسپند پیچیده در هوا . ایستگاه صلواتی شربت آبلیمو میدهد . خیلی خنک است . جگرم حال می آید .
روبروی حرم می رسم . صحن حاج آقا مصطفی است گمان میکنم . جلوی در ورودی شلوغ است . زیارت عاشورا می خوانند .. صدایش را می شنوم . فراز آخر زیارت عاشوراست . می گوید : به نیابت همه شهدا و امام شهدا ” السلام علی الحسین وعلی علی بن…
همان بیرون ایستاده ام . همراه با صدای بلندگو فراز آخر زیارت عاشورا را می خوانم . باران می گیرد . از همان باران های دانه ریز اما تند که در چشم به هم زدنی زمین را خیس میکنند و عطر دلنشین خاک را بلند می کنند …
لعنت به این صدای مسخره ی مترو که خوابم را چهل تیکه می کند فریاد میزند که ایستگاه پایانی قطار می باشد !
خواب امروز مرا می رساند به ایستگاه حرم مطهر .. رویای صادقه است ..
السلام علیک یا روح الله