نامه ای به روح الله

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

به نام نامی روح پر فتوح روح الله

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • مدرسه علمیه فاطمیه بیاض

به نام نامی روح پر فتوح روح الله


سلام، سلام بر تو ای روح خدا ، سلام بر تو ای منجی انقلاب و سلام بر تو ای روزهای تلخ و شیرین. هنوز هم در گذر لحظه ها ی تاریخ نام بلندت می درخشد هنوز هم پدران و مادران شکوه اقتدارت را در گوش کودکانشان زمزمه می کنند ، هنوز هم یاد آن روزها نفس ابر قدرتها را در سینه هاشان حبس می کند هنوز هم ماه بهمن یا دآور عظمت شماست و مردم به حرمت نفس هایتان در این ماه اشک می ریزند.


چه طاقت فرسا بود آنروز که کبوتری از اعماق قلبها برخواست و همراه با فرشتگان به اسمان پر کشید و هر چه بالا و بالاتر رفت ،بزرگ . بزرگتر و عزیزتر شد، و از آن پس آسمان پر ستاره منور زقدوم کبوتر شد. اینک پس از گذشت سالها کبوتر به سراسر آسمان سفر کرده است اما قلبهای زمینیان را تا ابد ترک نخواهد کرد. ای امام مهربان،هم اکنون وسعت فاصله ها یمان را تنها خداوند به نظاره نشسته، همانی که به خاطر قدرتش و گاهی به دلیل همراهی بی دریغش فاصله ای در حریم عبودیتش میان من او نیست، آری روزی همان خداوند دوباره مهربانی را در حقمان تمام می کند و چشمان گنه کارمان را به نور دیده شما منور می نماید.


مهربانا ! دعایم کن تا لایق دلت باشم .امام خوبم بدان در خاطری که تویی دیگران فراموشند.


مهربانا! تا ظهور دولت یار دو قدم بود یک قدم را شما برداشته ای. به خدای مهدی سوگند گام دیگر را ما دست پرورده تو بر خواهیم برداشت و با پیروی از چانشین به حق تو چشمان او را و تمام عاشقان را به جمال یار روشن خواهیم کرد. انشا الله. (حوزه بیاض)
 نظر دهید »

امام عزیزم

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • مرکز تخصصی النفیسه اصفهان
امام عزیزم
من ادعا دارم شما را دوست دارم و افتخار می کنم که در مکتب شما هستم ، ولی وقتی به وصیتنامه شما سری می زنم از خود شرمنده می شوم ، زیرا می بینم شما چگونه در آن وظیفه ی قشر های مختلف مردم را نسبت به انقلاب اسلامی و دشمنان داخلی و خارجی آن مشخص کرده اید ولی ما هنوز نتوانسته ایم این وظیفه را به نحو احسن انجام دهیم .
می بینم در وصیتنامه تان ، شما با نسل های آینده نیز همچون نسل معاصر خود سخن می گوئید و شیوه های حفظ و گسترش انقلاب را بیان می دارید ولی من کمتر به این موضوع کمتر توجه نموده ام.
وقتی به کتاب آداب نماز شما رجوع می کنم می بینم چه قدر زیبا رازهای نماز را بیان کرده و اسرار آن را نشان می دهید ،ولی من هنوز …….
وقتی به کتابهای دیگر شما مراجعه می کنم ، می بینم که اگر بخواهم از هر کدام خطی بنویسم صفحه های زیادی پر می شود و من بیشتر و بیشتر شرمنده می شوم زیرا شما را درست نشناختم و هنوز نتوانسته ام شاگرد خوبی برای مکتب شما باشم .
امام عزیزم شرمنده ام
اما التماس دعا
 نظر دهید »

یکشنبه

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • بی بهانه ها !
یکشنبه است .
روی میز یک گلدان پر از گل مریم است .بویش مستم میکند . سمت راستش تقویم رومیزی ام . همان لحظه ی سال تحویل دور تمام مناسبت های سال خط می کشم که فراموششان نکنم .
تقویم پر شده از دایره هایی که دور اعدادش کشیده ام .
آنطرف تر کتاب چهل حدیث است . استاد گفته بود هر هفته یکی از احادیث این کتاب را درس میدهد . چهل هفته را شمرده ام و هفته ی چهلم را روی تقویم با دایره سبز مشخص کرده ام .

کلاسم دیر شده . بدو بدو کارهایم را انجام میدهم . برایش می نویسم که ساعت 10 تا 12 کلاس چهل حدیث دارم . نگران نشود.

استاد حدیث سی و نهم را درس میدهد . تصویر تقویم می آید جلوی چشم هایم . دور تاریخ یکشنبه ی 14 خرداد دایره سبز کشیده بودم !؟ با انگشت هایم روزها را می شمارم .
دوشنبه ؛ هشتم . سه شنبه ؛ نهم ….یکشنبه ؛ چهاردهم !
دایره سبز روی چهاردهم است . چشم هایم را باز میکنم و دوباره می بندم . صفحه ی تقویم را بدون تمام چیزهایی که دور و برش بود تصور میکنم . تمرکز میکنم و دوباره روزها را می شمارم . بعله ! یکشنبه ی دیگر چهاردهم است و استاد باید حدیث چهلم را درس بدهد !
دایره ی سبز من ودایره ی قرمز تعطیلی تقویم یکشنبه چهاردهم را احاطه کرده ..
باید حدیث چهلم را در محضر استاد ِ استاد تلمذ کرد ..
یکشنبه ی آینده کتاب چهل حدیثم را می برم حرم .. یکشنبه ی آینده کلاس در حرم امام تشکیل می شود …
 نظر دهید »

مظهر انسان کامل و عارف وارسته

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ

ارسال کننده : NEMATBAKHSH


ای کسی که به عنوان مظهر انسان کامل و عارف وارسته و فقیهی عادل و زمان شناس ، و جامعه شناسی مردم دوست ،و فیلسوفی متاله ، برای جهانیان بودی ، که با نگاه به گذشته و شناخت حال و درک عمیق موقعیت آینده را نیز می دیدی و پیش بینی می کردی . بنابراین وقتی از انقلاب اسلامی نام می بریم بی درنگ یادو نام رهبر بیدار دل و روشن ضمیر آن در ذهن متبادر می شود . و وقتی از شما یاد می کنیم ، گویی از انقلاب اسلامی ایران نام می بریم ، همان گونه که حضرت آیت الله خامنه ای فرمودند : « انقلاب اسلامی ایران بدون نام امام خمینی در هیچ جای دنیا شناخته شده نیست .
شما طراح و بنیان گذار انقلاب اسلامی هستید که همواره باید درخت انقلاب از افکار و اندیشه شما تغذیه نموده وسیراب شود و فضای فکر و فرهنگ و باور های دینی مردم را سالم نگه دارد .
آری تصمیم سازان و تصمیم گیران میهن اسلامی می بایست با کنه افکار بلند و اندیشه تابناک شما که از چشمه فیاض مکتب وحی سیراب بودید ، آشنا بوده و آن را سرلوحه فکر و اندیشه و عمل خویش قرار دهند ، تا حضور شما در استمرار انقلاب ، حضور همیشگی باشد .
همچنین نسلهای تشنه معرفت و عدالت و جوانان و نوجوانان بیدار دل و حق جو که همواره امید شما به آنان بود ، پیوسته از انوار آن چراغ هدایت بهرمند بوده و از گزند ترفند های خصم کینه توز که در صدد خشکانیدن ریشه های درخت نو رسته انقلاب است ، در امان باشند . درختی که باید آن چنان تناور شود تا در سایه سار آن ، نسلهای میهن اسلامی در امنیت و آسایش ، همواره لذت عبودیت حق را در یابند . و با پرهیز از رفاه طلبگی آنچنان قدر امنیت و عدالت را لمس نمایند که که برای حراست از آن ، از هیچ چیزی دریغ نورزند . بدین سان خدمات متقابل انقلاب و نسل های آینده ، همیشگی باشد ، ودر اثر این تعامل ،الگوی برتری از جامعه با فضیلت و کرامت انسانی ، همراه با علم ، تقوا وعدالت ،در معرض دید جهانیان قرار گرفته تا بار دیگر تمدن کهن و درخشان اسلامی وایرانی حیات طیبه خویش را باز یافته و مصلحانه ،جهان در غلتیده در رذالتها را به نور فرا خوانده و همواره منادی صلح و عدالت باشد . و ثابت نماید که تنها دین ، شایستگی حکومت دارد و لاغیر .
نسل انقلاب که حکومت عاری از هویت دینی و ملی شاهنشاهی را لمس نموده و آن را با جمهوری اسلامی که حکومتی بر مبنای دین و فقاهت بنا شده ، مقایسه می کند ، همواره با نگاه تحسین و تکریم به مبتکر مبتکران می نگرد و شما را در منظر نسل انقلاب به عنوان یک منجی و مصلح و محیی دین جلوه می کند که نه تنها به مسلمان ایرانی عزت بخشیدید ، بلکه موجب سرافرازی مسلمانان عالم شدید و حتی در ذهن غیر مسلمانان و در ذهن متفکران و سیاستمدارانی که دین را افیون ملتها می دانستند نیز به عنوان یک مصلح و خیر خواه متجلی شدید ،به گونه ای که آنان نیز در تز جدایی دین از سیاست و تز ناتوانی دین در اداره حکومت ،به تردید افتادند و به معمار انقلاب و مبنای حکومت شما به دیده احترام می نگرند و ازشما با عظمت یاد می کنند .
آشنایی با سیره عملی شما می تواند زمینه فرآیند شناخت عمیق را در آنان فراهم کند . تا در آینده با مقتضای درک ، بتوانند اندیشه های نظری شماو ابعاد گوناگون شخصیت آن تالی تلو عصمت را دریابند . انشاءالله

 نظر دهید »

هوالرحمن الرحیم

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • زهرائیه نجف آباد
هوالرحمن الرحیم
سلام بر رهبرم روح الله
رهبر عزیزم هرچند در حیاتتان لیاقت حضور نداشتم (که معذوریم به حکمت خدا) ولی من، حتی از کودکی نیز مهر تو را در جان و دل حس می کردم شاید بتوان گفت این حس زیبا را پدرم به قلب و خون و فکرم تزریق کرد یادم هست که 6 یا 7 ساله بودم و کنار تلویزیون مشغول خاله بازی ، پدرم آن چنان مشتاقانه چشم بر تلویزیون دوخته و به پهنای صورت اشک می ریخت و حالت بدنی اش چنان بود که من فکر می کردم هر لحظه امکان دارد از عشق به رهبرش در دم جان دهد.
من همیشه عشق او را به شما در کودکی ام به یاد می آورم ؛
روزی یکی از دوستان پدرم در مقابل پدرم به شما و انقلابتان توهین کرد پدرم آن چنان برافروخته و عصبانی شد که من یک لحظه احساس کردم او را خواهد کشت؛
مادر بزرگم می گفت پدرت هیچ گاه برای فوت پدرش آن چنان که برای رهبرش گریه و لی تابی می کند عزاداری نکرد؛
همیشه با خود می گفتم چرا پدرم شما را این همه دوست دارد؛
مگر شما که هستید برای من که در زمان حیاتتان نبودم درک این عشق سخت و متعجبانه بود ولی در دل شما را چیزی فراتر از یک روحانی و رهبر حس می کردم نمی دانم چرا!
کمی بزرگتر که شدم گاهی وقتی گوشه ی تلویزیون یا مجلات می دیدم که نوشته سلام بر روح الله می دانستم که این نام شماست ولی همیشه در فکرم می گفتم چرا مادرتان شما را به این اسم نامیده اصلا چرا روح الله؟
وقتی سرودهای انقلاب را می شنیدم ( که خمینی ای امام …) با خود می گفتم چرا شما را امام می نامند؟!
روزی در تلویزیون مراسم تشییعتانرا نشان می داد، سیل مشتاقان و کسانی که بی تاب و بی قرار بر سر می زدند و حتی عده ای که می مردند و جنازه هاشان را از بین جمعیت به عقب می بردند مرا متعجب می کرد با خود می گفتم مگر او کسیت و چه کرده که این چنین محبوب است با این سؤالات بزرگ شدم و الان که 24 سال دارم جواب سؤالاتم را می دانم!
فهیمدم حکمت نام روح الله به عنوان اسم رهبرم چه بوده چرا که انقلابت ای رهبر والا و عزیزم مانند خونی گرم و زندگی بخش در رگ مرده و بی جان مردم ایران جاری گشته.
مردمی که متحمل زور شاهان مستبد و هوس بازی چون رضا شاه و پسر بی لیاقتش بودند.
من آن زمان نبودم ولی فیلم های انقلاب را دنبال می کنم و می بینم فقر و فلاکت ملتی مظلوم و کاخ و سرمایه ی شاهان پست و بی لیاقت را ندیدم …
ولی دیدم مش محکم تو را ای رهبر عزیزم که چگونه بر دهانشان زدی و ملتی که لبک گویانِ نه فقط یک روحانی نه فقط یک رهبر و نه فقط یک مرد دانا که آنان لبک گویانِ فرزند زهرای اطهر بودند مقارن شدن میلادتان با میلاد دخت پیمبر زهرای مرضیه مادر بزرگوارتان خود گواه این حرفم می باشد.
آن چنان قوانین خدا و احکامش را در جامع ای که رو به زوالی و فساد می رفت حاکم کردی و چون عیسی به اذن خدا دم مسیحایی ات را بر روح و جان مرده ی این ملت دمیدی که روح وجان تازه گرفت.
و خود گفتی این ها نبود مگر باذن و رحمت خدا.
گاه با خود می گویم کاش آن زمان که فتنه ها به پا بود چه در مسیر انقلاب و چه بعدها در مسیر 8 سال دفاع مقدس در رکابتان بودم و سرباز مخلصی برایتان می شدم و مانند خیلی خا که حسین زمانشان را تنها نگذاشتند، تا پای سر سپردگی و دلدادگی در راهت پیش می رفتم تا جایی که جانم را فدای شما می کردم.
ولی وقتی به این موضوع خوب فکر می کنم می بینم الأن هم علی زمان ما بسیار غریب و تنهاست او خود نیز از مریدان و جان بر کفان در رکابت بوده او نیز مانند شما مظهر شجاعت و صلابت است او نیز مانند تو مشتی آهنین دارد که چون مستکبران به ملت اعراض و گردن کشی می کنند چون کوه در مقابل دسیسه هایشان می ایستد و سرکوبشان می کند.
من از زمانی که انقلاب شما که امیدوارم در آینده وصل به انقلاب حضرت مهدی عج الله تعالی فرجه الشریف بشود را شناختم ولایت علی زمانم را پذیرفتم اگر شما آن زمان بذر انقلاب را پاشیدید و با زحمت و مشقت شاهد جوانه زدنش بودید اکنون علی این زمان هم چون شما بر این عهد پایبند است و جوانه های ببار نشسته ی شما را به درختانی تنومند و ریشه دار تبدیل کرده است.
من او را بسیار دوست دارم و رهبر خود می دانم و پدرم اگر چه مهرتان را به عنوان رهبر به دل دارد ولی اکنون در رکاب رهبرم خامنه ای سر تعظیم و جان سپاری فرود می آورد آری تو رفته ای ولی می دانم این ملت را به فراموشی نسپرده ای رفته ای ولی مطمئنم جایگاه عالی و والایی در آخرت داری..
دعایمان کن
تا مبادا انقلاب پاکی که با خون هزاران شهید مظلوم به دست آمده را بر باد بدهیم.
رهبرم ابرقدرتان وهمان ها که در زمان شما فتنه انگیزی می کردند اکنون جنگ تازه ای آغاز کرده اند.
نه جنگ تن به تن که جنگ روحی و روانی و فکری برپا کرده اند دعا کن جوانانِ نو رِسی را که ناخواسته در دامشان می افتند، دعا کن برای ملت امروز که رفبرشان خامنه ای را تنها نگذارند و با فکر و روانی سالم در رکابش با قلم شمشیر بزنند.
مرا دعا کن تا اکنون که عشق سربازی رهبرم را دارم بتوانم این عشق و هدف را به ظهور سرچشمه ی خوبی ها مهدی صاحب الزمان متصل کنم.
زینب صالحی پایه اول از مدرسه زهرائیه نجف آباد اصفهان
 نظر دهید »

اسمش را گذاشتند " روح الله " .

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • بی بهانه ها !
سالها بود انتظار فرزندی را می کشیدند . اعتقادی به خارج و دارو و درمان هاشون نداشت . میگفت دست مسلمون باید آدم رو مداوا کنه . کسی که خدا و پیغمبر سرش بشه . وگرنه اجانب هر چقدر هم علم داشته باشن منتها دستشون شفا نداره . به قول خان جان دستشون سَبُک نیست .

خلاصه بعد از دوازده سال دوا و درمون وخوردن این دارو و اون دارو و دادن این آزمایش و اون آزمایش خدا بهشون بچه داد . گفته بودن این کاکل زری باید آخرای خرداد یا اوایل تیر بدنیا بیاد . کلی فکر کرده بودن اسمش رو چی بذارن و هنوز به نتیجه نرسیده بودن . آرزوی کلی اسم داشتن برای این کاکل زری ولی خب باید یکیش رو انتخاب میکردن .


صبح زود حالش بد شده بود . احساس میکرد قلبش سنگین شده . رفت تلویزیون روشن کرد که حواسش از حال خرابش پرت شه . بعد هم رفت توی آشپزخونه تا صبحانه مختصری آماده کنه و بخوره بلکه حالش بهتر شه .

صدای لرزان مجری اخبار موج انداخت توی خونه ؛
” انا لله و انا الیه راجعون “
دستش را گذاشت روی دلش ..
روح خدابه خدا پیوست ..
سرش گیج رفت ، افتاد روی زمین . دلش درد گرفت .
خان جان از توی اتاق عقبی سریع دوید سمت آشپزخانه …

زودتر از موعد مقرر به دنیا آمد . انگار میخواست خودش را به مراسم رحلت امام برساند . اسمش را گذاشتند ” روح الله ” .
 1 نظر

وصدای بال جانبازی در آسمان حرم "روح الله " پیچید ...

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • بی بهانه ها !
به هر زحمتی بود از دکتر مرخصی گرفت . قول دادکه کار سنگین نکند .
همان پیراهن آبی آسمانی اش را پوشید با شلوار طوسی .
همان جورابهای سفید و دمپایی های ساده ای که همیشه همراه پاهایش بود.
ساعت را هم طبق عادت همیشگی اش به دست ” راست” انداخت . ساعتش فقط یادگاری است . کار نمیکند. عقربه هایش روی 5:30 مانده اند . شیشه اش هم شکسته اما از قابش بیرون نمی افتد.
یک بطری آب معدنی هم از مغازه ی کنار بیمارستان خرید .
اهرم صندلی را محکم گرفت و بسم الله گفت و حرکت کرد . از کنار پیاده رو ..
دویست متر اول را که طی کرد به نفس نفس افتاد . دستهایش خسته شد .. خیره شده بود روی عقربه های ساعت واهرم چرخ را می چرخاند . گراند ویتارای سفیدرنگی از کنارش با سرعت رد شد و بوق ممتدی زد وصدای بوق مثل یک نوسان آونگی موج انداخت توی مغزش ..
چهاراه جمهوری را که رد کرد دومین ماشین شاسی بلند سبقت گرفت و باز هم صدای بوق مثل پتک ضربه کوباند روی مغزش ..
خیابانها یکی پس از دیگری به سرعت از زیر چشمانش می گذشت ، عرق سردی نشسته بود روی پیشانی اش ..
دوربرگردان اتوبان منتهی به حرم امام را به سختی طی کرد .. جلوی در ورودی در آستانه ی صحن دست هایش بی توان شد .. شیشه ی آب معدنی از روی پایش لغزید روی زمین .. نفس هایش نا منظم شد ..
باد خنکی وزید و تصویر حرم امام ثبت شد در ذهنش . چشم هایش را بست ..
باد شدیدتر شد .. چند تا کبوتر سفید در آسمان بال می زدند …
ساعت 5:30 بعداز ظهر بود .
صدای انفجار می آمد . بوی باروت .تانکها نزدیک شدند . آرپیجی را گذاشت روی دوشش که تانک را نشانه بگیرد . همزمان هواپیماهای عراقی منطقه را بمب باران کردند . ترکش کوچکی شیشه ی ساعتش را خرد کرد .
دستش رفت روی ماشه . شکلیک کرد . تانک آتش گرفت و بوی دودش به آسمان رفت .
نفسش تنگ تر شده بود .
عکس امام را از جیبش در آورد و بوسید . دومین گلوله آرپیجی را آماده شلیک کرد …
چشم هایش را به زحمت باز کرد . حرم امام را دید . همه جا ساکت شد . کبوترها هنوز پرواز می کردند ..
وصدای بال جانبازی در آسمان حرم “روح الله ” پیچید …
 نظر دهید »

مردی از سلاله ی پاک نبی مکرم اسلام

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
در آن زمان که جاهلیت مدرن همه ما را در برگرفته بود و از دین مردم جز ظاهری نمانده بود و هر آن چه که فضائل انسانی و کرامات انسانی به شمار می رفت همه از بین رفته و لگدکوب شده بود و بخصوص در عرصه های سیاسی و اجتماعی چیزی جز ذلت و وابستگی و فرومایگی برای ملتی بزرگ به جا نگذاشته بود و کم کم تمامی این خواری ها و مذلت ها باورمان شده بود، باورمان شده بود که ایرانی و مسلمان ضعیف است، فقیر است، حقیر است، ناتوان است،…
مردی از سلاله ی پاک نبی مکرم اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) قیام کرد و ندای هیهات من الذله سالار شهیدان را سر داد و به ما آموخت و یادآور شد که امام حسین(علیه السلام)- امام ما- زیر بار ظلم و ذلت نرفت و مرگ را بر زندگی در زیر ظلم ستم پیشگان ترجیح داد، آری این مرد پاک، روح الله بود. روح الله الموسوی الخمینی، او که همه چیز خود را فدای اسلام کرد و اعتقادش چنین بود که همه ما باید فدای اسلام شویم. او که به ما عزت، شجاعت، شهامت، کرامت و بزرگی بخشید. استقلال و آزادی را به ما آموخت و گفت: تمامی این فضائل در گروِ پیروی از اسلام ناب محمّدی(صلی الله علیه و آله و سلم) است و اسلامی را که شاهان و بیگانگان به ما خورانده بودند به نام اسلام آمریکایی معرفی کرد و اعتقادش بر این بود و عمل نیز نمود که باید تمامی وابستگی ها، دلبستگی های به بیگانگان و ظالمان قطع و بریده شود تا شایستگی های مان نمود پیدا کند و جلوه نماید. آری! روح الله راه حق و راه دین حق را به ما نشان داد و رهبرمان شد تا بتوانیم عصری را به وجود آوریم که نامش را عصر امام خمینی نامیدند.
همه همّ و غمّش اطاعت از خدا و دستورات اسلام بود و عزّت و شوکت ملت ایران و کل مسلمین، آرزویش بود و اعتقادش به انجام تکلیف بود نه رفع تکلیف. او از نسلی که تا حلقوم در فساد و تباهی و لجن زارهای نظام شاهنشاهی فرو رفته بودند، جوانانی برومند و شجاع و دلیر و رشید و شهید پرورش داد، جوانانی که وقتی به استقبال مرگ می رفتند لبانشان فقط به نام خدا و رسول و امامانشان معطر می شد و عاشقانه به لقاءالله می رفتند. آری! روح الله همیشه ماندنی است. نه تنها در قلب و یاد ملت ایران بلکه در قلب و یاد تمامی آزادگان و آزاد منشان.
درود به مرد بزرگ خدا روح الله که تمامی عزّتمان را مدیون اوییم.
گردآورنده: سرکار خانم وکیلی
 نظر دهید »

تقديم به فرزانه مردي كه طاغوت زمان را درهم شكست

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • مدرسه علمیه الزهرا(س) فامنین
تقديم به فرزانه مردي كه طاغوت زمان را درهم شكست وترنم عشق و رايحه وصل را در دلها زنده نمود. (امام خميني(ره))

اي كاش مي شد تا تو را در زير باران شكوفه ها ببينم، در آن هنگام كه نسيم بهاري درلابه لاي درختان مي پيچد و شاخه ها را همچون گيسوان در خود رقص مي داد. آن هنگام كه هزاران مرغ عشق بر روي شاخه ها ترانه اي از ديوار تازه را سر مي دهند و روي گل هاي ياس سپيد هزاران پروانه رنگين بال نشسته اند به آسمان كه بنگري نوشته هاي سپيد را مي بيني كه سبد سبد گل به رويش مي ريزند و چكاوك ها در اطرافش به ژرواز درمي آيند و همه جا از بوي وجود او پر مي شود. خورشيد با درخششي ذرين بر همه جا مي تابد و همه جا را با نور درخشش خود زيبا گرداند. دوست دارم كه فرشته ها بر همه جا پودر طلايي بپاشند چون امام به ايران ، سرزمين ما قدم نهاده است و اي كاش مي شد از دشست گل هاي آسماني يك شاخه گل محمدي ژيد و روي گلبرگ هاي آن نوشت : اماما ! دوست دارم و تا آخرين لحظه اي كه قلبم مي تپد راهت را ادامه مي دهم. و اي كاش مي شد پنجره را باز كرد و هر وقت فرشته اي از آن جا گذر كرد گل را به او بدهم تا آن را براي رهبرم ، نغمه دل انگيز دلم، هستي وجودم، برد.
 نظر دهید »

صبح که از خواب بیدار شد...

02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
  • بی بهانه ها !
صبح که از خواب بیدار شد برعکس همیشه که قرآنش را می خواست و معصومه برایش می آورد این بار یک ورق سفید خواست و یک خودکار سبز !

و مثل همیشه معصومه با مهربانی چیزهایی را که خواست برایش آورد و نشست کنار تختش .


می گفت امروز حالش خوب است و ماسک اکسیژن را از روی صورتش برداشت و برای فرار از نگاه های نگران معصومه رفت پشت میز تحریرش نشست و مشغول نوشتن شد .


بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم
من مقدمه نویسی بلد نیستم ! اما خوب میدانم چطور باید ابراز دلتنگی کنم . یعنی سالهاست که دلتنگ شما ام . اما هیچ وقت توفیق نامه نوشتن برای شما را نداشتم . امروز به شکرانه ی حال خوشی که بعد از مدتها مرا نشاط بخشیده ؛ میخواهم چند خط برای شما بنویسم و بعد با دست خودم برایتان پست کنم .
خیلی دلم میخواست در این سالهایی که بستری ام یک روز مثل امروز حال خوشی داشته باشم و به حیاط بروم و از گل های زیبایی که معصومه خانم زحمت باغبانی شان را می کشد برایتان بچینم و بیارم .
از همان گل های زنبق بنفشی که دور تا دور باغچه را زنجیر وار گرفته اند . شاید هم گل رز قرمز برایتان بچینم . هرچه باشد رز نماد محبت است اما زنبق ؟ زنبق بنفش است .. بنفش نماد دل کبود است ..
سرفه اش میگیرد … دستمال سفید توی جیب پیراهنش را در بیرون می آورد و می گیرد جلوی دهانش .. مثل همیشه روی دستمال سقایق کاشته می شود از خون بالا آمده از ریه اش .
معصومه می ترسد . نگران می دود این طرف وآنطرف . آب می آورد برایش . کپسول اکسیژن را می کشد تا کنار میز . ماسک را می گذارد روی صورت حسن آقا .
چند خط فاصله می گذارد و زیرش توی پرانتز می نویسد : خیلی وقت است که این سرفه ها مهمان گلو وریه ام هستند .. شما دلتان آرام باشد ما هم خوبیم ..
نفس هایش منظم می شود . صدای خس خس گلویش کم می شود .
معصومه کمی خیالش راحت می شود و می رود می نشیند عقب کنار تخت .
انتهای ورق را خطاطی میکند ؛ با همان خودکار سبزش .. من بخال لبت ای دوست گرفتار شدم / چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم …
مدتهاست شکسته نستعلیق ننوشته ام اما خدا را شکر آبرویم حفظ شد و توانستم برای شما بنویسم . حالا این اسمش می شود برگ سبزی تحفه درویش !
زیر نامه تاریخ می زند و خود کار را می گذارد روی کاغذ و می رود روی تختش دراز می کشد و پلکهایش را می گذارد روی هم .
معصومه که آرامش حسن آقا را می بیند باخیال راحت می رود آَشپزخانه .
به شکرانه ی حال خوش امروز همسرش عدس پلو نذری می پزد .. از همان عدس پلوهایی که برای اربعین امام حسین هم نذر دارد و هر سال می پزد . همان ها که رویشان خرمای رطب می گذارد و دارچین می پاشد …
ظرف های یکبار مصرف را آماده می کند برای کشیده عدس پلو ..
آفتاب آمده وسط آسمان . عطر دارچین و عدس پلوی نذری خانه را پر کرده .. غذاها را می کشد توی ظرف .. یک ظرف هم می کشد برای حسن آقا .
حسن آقا روی تخت خوابیده…
دلش نمی آید بیدارش کند . ظرف غذا را می برد بگذارد روی میز . چشمش می افتد به ورق و خودکار سبز روی آن . مشغول خواندن می شود ..
میان نامه همانجا که چند خط فاصله گذاشته بود نوشته :” دیشب خواب دیدم دور ضریحی میگردم . با لباس سپید.. خدا را شکر که من را هم طلبیدید “
صدای الله اکبر اذان مسجد می پیچد توی خانه ..
حسن آقا روی تخت خوابیده. خبری از حباب های کپسول اکسیژن نیست !

( مربوط به یادواره نامه ای به روح الله )
 1 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • 6
اردیبهشت 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
    1 2 3 4 5
6 7 8 9 10 11 12
13 14 15 16 17 18 19
20 21 22 23 24 25 26
27 28 29 30 31    

جستجو

  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس