سلام بر تو ای روح خدا
02 تیر 1391 توسط پشتیبانی 2 کوثر بلاگ
زهره کریمی
khkhaloei@yahoo.com
سلام بر تو ای روح خدا سلام بر تو که مرا به یاد نوح می اندازی چند سال کشتی ساختی چند سال در فراق یارانت گریستی چند سال برای هدایت آنها دعاکردی؟ کدامشان سوار کشتی شدند ؟ کدامشان دستِ رد به سینه ات زدند ؟ کدامشان سوار شدند در حالی که دست تو را نگرفته بودند؟
صدای غرش ابرها را که شنیدی به فکر چه چیزی بودی؟ شاید به فکر این بودی که کشتی را کجا بنشانی شاید به فکر این بودی که نکند نَفَس منافقان ، کشتی را غرق کند. هنوز هم برایمان دعا می کنی؟ هنوز هم نگران این کشتی و سرنشینان آن هستی؟
ناخدا ، سکان را که به دست معتمد دادی ، ملوان های معتمد هم داشتی که کنارش بایستند و کمکش کنند؟
دریا بس طوفانی و خطرناک است هنوز هم راه را نشانمان می دهی؟ به اندازه کافی کنارشان ایستاده بودی که راه را گم نکنند؟ نه… کشتی انقلاب در دریای فتنه گرفتار شد ، ملوانان یکی پس از دیگری رنگ عوض کردند و هر کدام میخ به جایی کوبیدند که نشسته بودند هر کس به فکر ذخیره آذوقه و توشه خودش شد ، و ناخدا را تنها گذاشتند دستهایش را بستند ، به گوش ساکنان کشتی آوای دجال خواندندو کشتی را رو به همهمه بردند . کور سوی فانوس های صخره های دور ، چشمشان را گرفت و کشتی را به سمتی بردند که منجر به سوراخ شدنش شد.
اندک اندک کشتی را در گرداب بلا انداختند، بی درایتی، بی خردی و ندانم کاری هایشان دامن آنان که ناخدا را قبول داشتند را هم گرفت ، آتش نفسهای جهنمی شان، جان همه را سوزاند ، عریانی افکارشان روح محجبه ی اسلام را بی عفاف کرد، هر سخن که شنیدند چه حق بود و چه ناحق ، آنطور برداشت کردند که روح بیمارشان می طلبید….
کجایی …. چرا دست های دعاگویت را از سر این مردم برداشتی ، چقدر دیر آمدی و چقدر زود رفتی
حالا می فهمم چرا روزی که رفتی عمو سر به دیوار گذاشت و های های گریه کرد ، پدر چرا مانند یتیمان اشک می ریخت ، اشک می ریختند شاید به دلیل غربت کشتی، به دلیل غربت ناخدا، به دلیل غربت امت…
روح الله سکوت را بشکن و باز راهنمایی کن ، چه غریبانه ، چه مظلومانه کشتی را که با خون دل ساختی آتش زدند، سوراخ کردند، و چقدر راحت اندیشه های سرنشینان را آلوده کردند …..
روح الله
ناخدا تنهاست دعایش کن
دعایمان کن….
khkhaloei@yahoo.com
سلام بر تو ای روح خدا سلام بر تو که مرا به یاد نوح می اندازی چند سال کشتی ساختی چند سال در فراق یارانت گریستی چند سال برای هدایت آنها دعاکردی؟ کدامشان سوار کشتی شدند ؟ کدامشان دستِ رد به سینه ات زدند ؟ کدامشان سوار شدند در حالی که دست تو را نگرفته بودند؟
صدای غرش ابرها را که شنیدی به فکر چه چیزی بودی؟ شاید به فکر این بودی که کشتی را کجا بنشانی شاید به فکر این بودی که نکند نَفَس منافقان ، کشتی را غرق کند. هنوز هم برایمان دعا می کنی؟ هنوز هم نگران این کشتی و سرنشینان آن هستی؟
ناخدا ، سکان را که به دست معتمد دادی ، ملوان های معتمد هم داشتی که کنارش بایستند و کمکش کنند؟
دریا بس طوفانی و خطرناک است هنوز هم راه را نشانمان می دهی؟ به اندازه کافی کنارشان ایستاده بودی که راه را گم نکنند؟ نه… کشتی انقلاب در دریای فتنه گرفتار شد ، ملوانان یکی پس از دیگری رنگ عوض کردند و هر کدام میخ به جایی کوبیدند که نشسته بودند هر کس به فکر ذخیره آذوقه و توشه خودش شد ، و ناخدا را تنها گذاشتند دستهایش را بستند ، به گوش ساکنان کشتی آوای دجال خواندندو کشتی را رو به همهمه بردند . کور سوی فانوس های صخره های دور ، چشمشان را گرفت و کشتی را به سمتی بردند که منجر به سوراخ شدنش شد.
اندک اندک کشتی را در گرداب بلا انداختند، بی درایتی، بی خردی و ندانم کاری هایشان دامن آنان که ناخدا را قبول داشتند را هم گرفت ، آتش نفسهای جهنمی شان، جان همه را سوزاند ، عریانی افکارشان روح محجبه ی اسلام را بی عفاف کرد، هر سخن که شنیدند چه حق بود و چه ناحق ، آنطور برداشت کردند که روح بیمارشان می طلبید….
کجایی …. چرا دست های دعاگویت را از سر این مردم برداشتی ، چقدر دیر آمدی و چقدر زود رفتی
حالا می فهمم چرا روزی که رفتی عمو سر به دیوار گذاشت و های های گریه کرد ، پدر چرا مانند یتیمان اشک می ریخت ، اشک می ریختند شاید به دلیل غربت کشتی، به دلیل غربت ناخدا، به دلیل غربت امت…
روح الله سکوت را بشکن و باز راهنمایی کن ، چه غریبانه ، چه مظلومانه کشتی را که با خون دل ساختی آتش زدند، سوراخ کردند، و چقدر راحت اندیشه های سرنشینان را آلوده کردند …..
روح الله
ناخدا تنهاست دعایش کن
دعایمان کن….