تقديم به روح پاك پير جماران
سيده فاطمه مختاري طلبه پايه اول حوزه علميه فاطمه الزهرا(س) بيجار
«هو الرزاق»
تقديم به روح پاك پير جماران
سلام آقا
يك نسل گذشته از آن روزهايي كه شما غوغا به پا كرديد وما بزرگ شديم.مايي كه هيچ وقت شما را نديديم،نبوديم كه بشنويم صداي «هَل مِن ناصِريَنصّرّني» شما را اما از هر لب كه شنيديم قصه عشقتان بود، قصه شيداييتان،قصه شهر خفته در روزهاي پر تكرار كه چشم تشنه خود را به فراسوي آسمان دوخته بود وقصه مردان افلاكي تان.
مي گويند وقتي كه رفتيد صخره ها به فرياد آمدندو واژه ها همه سياه پوش شدندوآيينه ها هزاران تكه و جماران از تپيدن ايستاد.از نگاه اهورايي شما كه شعله اي زد بر پا يكويي مستانه اهريمنان در كاخ رويا هايشان،نگاهي كه جرات فريادرا بر زمزمه هاي شهر بخشيد وخط خون را بر ديوارهاي آ نكشيد ونقاب نفرين شده از چهره خسته شهررا برداشت.آقا مي بينيد كه جهان ضجه ميزند هستي خاكستر مي شود.آقا زمين در هفت آسمان طنين افكنده وديار آدمك ها متلاشي شده ولي هنوز هم عشق بيدار است عاشق استوار است وخاكريز ها محفوظ، قلب منبرها مي تپد هنوز، وقلم ها آغشته به خون است،هواي گرگ و ميش نغمه ظهور ثانيه معراج را سر داد.
وامروز اين نشعله تنيده در تونل زمان زمزمه هاي بيداري خود را بر حباب آرزوهاي شيطان بزرگ مي كوبدوبيداري اسلامي طنين انداخته در تار وپود جهان و امروز گرگان ميش صفت پيش گويي شما را در گرداب آرزوها يشان حس مي كنندوهراسانند از باستاني شدن لحظه يشان.
واينك همه سربازان در گهواره بزرگ شده ايم وشانه به شانه يكديگر ايساتده وفرياد زينبي سر خواهيم داد وتا هستيم انديشه مان انديشه شما، راهمان راه شما ونفس ها يمان نفس هاي شما ، نگاهمان نگاه شما وجماران قبله حاجات ما.